۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه



در حالیکه ایستاده ام
بدنم روی چمن ها دراز کشیده است
زمین در من حرکت می کند.
و شاخه های تنم در مسیر گیاه می جنبند
صدائی زندگی
در نزدیکی من زوزه می کشد
گوش میدهم
منبع صدا نا پیداست.
خطائی در روی زمین رخ داده است.

از دریچه هستی
عطر تو را در آینه تماشا می کنم
باد آهنگ های نواخته شده را پاک می کند
و پائیز به ضرب و شتم ِ باغ نشسته است
مارش سقوط هنوز زنده است.

بیا جای پاهایمان را پاک کنیم
نوبت ِ برگ های تازه است....


هژبر


گروتسک (17 )

زمین درخودش سقوط کرده است.
حواس ِ من از تلاطم ِ جهان می لرزد
ابرهای بی ثمر ، در نظم ِ زمان گیج شده اند.
و تلاش ِ جوانه ها با قاعده ی رشد مطابقت ندارد.
برگ ها در انتظار ِ اخباری از ساقه هستند
پائیز و سبزه مذاکره ندارند...
نجارها منتظرند.

درگذر ِ تابستان دوره گرد
یاس، تنظیم رنگ در افسردگی دیوار است.
در این عبور
نگاهم من از رد ِ پای رفتگان فشرده تر می شود
هنوز ایستاده ام
درپشیمانی هایم که پراز خنده های تجربی است.
رویاهایم در مسیر باد نشسته اند
و در پنجره های مهتابی
تخیلم خمیازه می کشد.

درعادت ِ زیستن
سایه ها از قطعات ِ حماسی زمین گیر شده اند
و میل به هستی
در نوشته ها دور ریخته می شود
حیات وحشتی ست دوست داشتنی
که از چند پائیز می گذرد.


هژبر


روایت در متن

بعضی ها با خط و مرز کشیدن میان گونه های نوشتاری براین اعتقادند که ژانر ِ ( پاره متنی ) مانند شعر قالب مناسبی برای بیانِ روایت نیست. و روایت را می بایست در قالب گونه های دیگر ِ نوشتاری مثل گزارش، رمان و داستان و حکایت، اسطوره و... بیان کرد. غافل از اینکه در هر چیدمانِ واژگانی و نوشتاری ، هر زمان که چند واژه به هر شکل و نظامی که در کنار یکدیگر بیایند، بدون شک به نوعی ، خود گونه ای روایت است که برای ما (مخاطب) تولید معنائی خاص خواهد کرد. اگر چه این معنا در هرخوانش و درهرمخاطب برحسبِ جنسیت، سن، دانش، مکان و زمان و... متفاوت است. حتا در کوتاهترین شکل ِ نوشتار که واژه است نیز می توان ردی از روایت را یافت. مثل ...رفت ...مُرد...غمگینم و...اگرچه در آغاز کشف کلام، واژه گان برای ( گفتگو) و به قصد بیان و نیت گوینده و مؤلف آن و دریافت ِ شنونده شکل گرفته و نظام یافته اند ، اما در بُن اصلی واژه و قواعد دستوری و گرامری آنها که در هر جغرافیا و گونه زبانی متفاوت و.خاص است ، روایت و شرح، همواره در قالب گفتگوی ِ میانِ مخاطب و گوینده نهفته است.
گفتگو در هر شکل آن چه نوشتاری و گفتاری یک نوع بیان روایت و شنیدن آن است. و ما همواره یا روایت می کنیم و یا روایتی را می شنویم یا می خوانیم. روایت گونه های متفاوت دارد مثل روایت داستانی، علمی ، فلسفی و مذهبی و غیره... که در اشکال گوناگون مثل (نوشتاری، گفتاری و دیداری) بیان می شوند. در نوشتار به هیچ رویی نمی توان متن و یا جمله و حتا واژگان واحد را از بار روایتی آنها جدا کرد.
روایت کلاسیک ( چه موزون و چه غیر موزون و چه در اشکال متفاوت دیگرش) همواره از واقعه و اتفاق و حادثه و حالتی واقعی که اتفاق افتاده و یا قرار است اتفاق بیفتد و یا ممکن است اتفاق بیفتد، و یا اتفاق نمی افتد و. به روال منطقیِ و عقلی و آشنای بیان، حکایت دارد. که اغلب این روایت ها نیز ریشه در روایت های کلان و باور های کلی و همگانی دارند. شیوه ی روایتِ کلاسیک اغلب واقع گرا، پیروِ اصول و قواعد دستوری و همگانی و شناخته شده است و وجه غالب بر آن معنا و موضوعاتی راتشکیل داده است که ریشه در روایت های کلان دارند و این وجه غالب ( موضوع و معنا) همواره پروسه ی تولید و خوانش را تحت شعاع و سیطره ی خود داشته است. بطوری که برای استقبال و توجه مخاطب ِمتونِ کلاسیک می بایست از مضمونی واقعی و قابل باور که در آن قواعد دستوری و گرامری نیز بخوبی رعایت شده باشد برخوردار می بود. متنی که بتوان از آن به خوبی قصد و نیت نویسنده و مؤلف و خالق آن را دریافت. هر گونه انتزاع و عدم یکدستی و سرپیچی از روال پیوسته ی قطعات متن و زبان و هر پدیده ی غیر آشنا دیگر را چه در متن و چه در نظام ِ واژگانی غیر ادبی، نارسائی متن ، ضعفِ نگارش ِ مؤلف تعبیر می کردند.
در روایتِ منطقی، فضای اندکی برای خلاقیتِ ذهن و بازیهای خیالی و زبانی و مانورهای زیبائی شناسیک و نوآوری و لذت ، چه در تولید و چه در خوانش متن وجود دارد. از آنجا که شیوه ی روایت و نوع بیان همواره رابطه ی تنگاتنگی با جهت معنایی و زیباشناسیک و لذت متن در تولید و خوانش دارد. در طول پروسه ی تکامل متن و نوشتار، بشر بخوبی دریافت که می تواند با اعمال نفوذ بر شیوه و گونه ی بیانی و تغییر در آن ، لذت و معنا را در متن و در خوانش تحت تاثیر قرار داده و افزایش داد.
در شیوه ی روایت مدرن که بشر از روایت های کلان (مذهب و علم و فلسفه، و سیاست، و.. ) سرخورده گردیده بود، با تکیه بر خردِ استعلائی ، با تعیین ساختارهای باصطلاح علمی برآن شد تا با خارج کردن نوشتار از سیطره و انحصار کلان روایت ها و بینش های کهن و غیر علمی و هنرمنوتیک سنتی که به دنبال کشف و نیت مؤلف بود از موضوع و معنا عبور کند و به وجوه زیبایی شناسی و فرم و بیان ساختاری و فردیت خلاق هنرمند توجه و روی آورد. اما این گریز از شیوه ی روایت سنتی و کلاسیک و زمین نهادن روایت های کلان نه تنها متن و نوشتار را از روایتگری رهایی نبخشید، بلکه فقط شکل آنرا تغییر و کلان روایت های دیگری را نیز تولید و در متن جایگزین کرد، اما این بینش نو در جهت دیگری ، متن و نوشتار ِ مدرن را به حرکت درآورد که در نهایت منجر به تغییر و تحولاتی در هنر و ادبیات بطور کلی و نوشتار بطور خاص در مقایسه با گونه های ماقبل خویش گردید و تا جائی پیش رفت که متن و مؤلف بسوی بی معنا کردنِ واژگان و نوشتار حرکت کرد. یعنی متن از محتوا عبور و به شکل صرف رسید. به بیان دیگر برای تغییر و زیبا نمودن کوزه ، شراب را به هدر دادند
. نوشتار مدرن بعلت تهی بودن از مضمونی قابل تآمل که اندیشه ی مخاطب را به چالش و تفکر وا دارد منجر به سرخوردگی و نهلیسم عمومی ، بخصوص در قشر روشنفکر ِ میانه گردید. و هرگز نتوانست به هدف خویش که همانا عدم تولید معنایی متن بود موفق بشود. و هرچه که تولید می نمود در مخاطب ، به نوعی تولید معنایی می کرد. چرا که هر شکل و فرم و هر واژه و نشانه وقتی که با هم در یک چیدمان قرار می گیرند برای مخاطب تولید معانی می کند. و همانطور که نمی توان یک نوشتار را از معنا تهی کرد، نمی توان معنایی خاص، واحد و از قبل تعیین شده و شسته رفته شده و مورد نظر مؤلف را نیز بر آن تحمیل کرد.
در متون اسطوره ای اگر چه قالب و شکل کهن است ما در آنها به لحاظ موضوعی نه به لحاظ شیوه ی بیان، شاهد روایت های غیر واقعی و تخیلی می باشیم. این غیر واقعی بودنِ موضوعی ِ روایت تا حدودی معنا را تحت الشعاع قرار داده و خوانش را از قیاس های عقلی و منطقی عبور میدهد. که همین عبور از قراردادها و موضوعات عقلی و منطقی تا حدودی موجب جذابیت در خوانش و تولیدِ لذتِ نسبی در خواننده را نیز فراهم کرده است. یعنی به هر میزان که یک متن چه به لحاظ موضوعی و معنایی از واقعیتِ آشنا فاصله گرفته است به لذت و زیبائی شناسی کلامی و حذابیت متن نزدیک تر شده است.
با مقایسه این سه شیوه روایت. یعنی کلاسیک که صرفن درخدمت معنا و موضوع بود و شیوه مدرن که عکس آن تهی از مضمون و معناهای مُعین و بیشتر بر روی شکل و فرم تکیه دارد و از خرد استعلایی و موازین عقلی و منطقی پیروی می کند و اسطوره که تلفیقی از این دو نوع است به این نتیجه میرسیم که نمی توان به هیچ وجه واژه و متن را از معنا تهی کرد اما می توان با اعمال نفوذ و بکار گیری خلاقیت در شیوه ی روایت و عبور از معیارهای عقلی و گرامری چه در محتوا و چه در شکل بسوی لذت متن حرکت کرد. کوتاه ، می توان گفت که نه در تغییر و یا به حاشیه راندن موضوع و یا فقط در شکل آن ، که در بافت متن (شیوه بیان روایت) می تواند به لذت متن بیانجامد.
نتیجه ی دیگر این که روایت در همه گونه های سخنی ( نوشتاری، گفتاری، دیداری) همواره جزئی از متن بوده و حاضر است. و به هیچ رویی نمی توان متن و نوشتار را از روایت تهی کرد. امروزه در دروان پسامدرن که روایت های کلان شکسته و رنگ باخته اند و قلمرو مرزهای سخنی درهم آمیخته، دیگر نمی توان تمایزی میان یک نوشتار علمی ، سیاسی ، فلسفی و ادبی قایل شد. تنها وجه قابل تامل و تمایز گونه های نوشتاری، کشف کار کردهای ادبی و ساختار ِزبانی ِ آنهاست ، پس نمی توان گفت که روایت خاص ِ بعضی از گونه هاست ... در متن پسامدرن روایت های کلان جای خود را به خرده روایت های نسبی ، متفاوت و متناقص داده اند. دیگر روایت های کلان موضوع و محور نوشتار نیست. و معنا تمرکز خود را در متن از دست داده است. متن ِ امروزین چیدمانی از خرده روایت هایی است که تا قبل از این به حاشیه رانده شده و یا میدانی برای حضورشان موجود نبوده است. در عصر کنونی دیگر چیزی بنام نوشتار ِ مطلق ِ ادبی با نوشتار ی فلسفی و یا علمی و غیره ...بطور ِ منفرد و جداگانه اعتبارش را از دست داده است. جاناتان‌ كالر می گوید ميان‌ فلسفه‌ و ادبيات‌ تفاوتي‌ نيست‌. همانطور كه‌ ميان‌ خلاقيت‌ ِ ادبي‌ و نقد ادبي. او معتقد است كه‌ براي‌ درك‌ متون‌ فلسفی ، لازم ست آنها را همچون‌ متون‌ ادبی قرائت‌ کرد و ساختار ِ زبان‌ آورانه‌ی آنها را مورد توجه‌ قرار داد و موثرترين‌ خوانش از متون‌ ادبی ، نگريستن‌ به‌ آنها همچون‌ آثار فلسفی ست. او بين‌ زبان‌ عادی و زبان‌ ادبی نيز تفاوتی قائل‌ نيست‌ و توانایی های زبان‌ ، در گفتارهای روزمره‌ را مديون‌ زبان‌ِ تخيلی - داستانی مي‌داند دريدا ، كالر و ساير پيروان‌ آنها حتی در حوزه‌های تخصصی ، مانند حقوق ، اقتصاد ، اخلاق و علوم‌ سياسی ، كاركردهای ويژه‌ ای برای زبان‌ ، به‌ جز كاركرد بلاغی قائل‌ نيستند. آنها هر گفتمانی را از ديدگاه‌ِ نگرش ادبی به زبان‌ تحليل‌ مي‌كنند. در چنين‌ شرايطی ست که ، علم ، فلسفه ، ادبيات‌ و... جملگی يك‌ كاسه‌ مي‌شوند و با الگويی يگانه‌ تجزيه‌ و تحليل‌خواهند شد. . پس با توجه به این اهمیت کارکردها و سازوکارهای زبانی در نوشتار وُ در جهانِ متن های امروز، هر گونه ی نوشتاری در قلمرو زبان ، نوشتاری ادبی محسوب می شود.
با توجه به این گفته جاناتان کالر می توان گفت که اساسی ترین وجه یک نوشتار ویژگیهای زبان آورانه و یا همان بازی های زبانی متن است. که نقش و اهمیت تولید کننده و نوشتار را تعیین و لازم می کند. نه این که متن روایت گر است یا غیر روایت گر.
در نتیجه این که متنی روایت گر است یا خیر و یا این که روایت خاص ِ کدام گونه ی نوشتاری است و غیره... اهمیتی ندارد و ارزش یک متن را تعیین نمی کند. چرا که هیچ روایتی قطعی نیست و همواره نسبی می باشد و تنها ویژگی های زبانی در متن است که ارزش آن را تعیین و آن را از دیگر متون متمایز می کند. روایت خرد می تواند بصورت بخشی از متن در کنار دیگر گونه های سخنی بیاید. اما سیطره یک کلان روایت بر کل متن دیگر امریست که متن را به سوی ساختاری یکدست و بدور از بازیهای متنوع زبانی سوق میدهد و لذت متن را حاصل نمی کند.

هژبر

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه


گروتسک ( 16)


ذائقه ام
طعمِ تلخِ زمین را 
در هسته های سیب لیس می زند
سینه هایت غروب کرده اند
تنهائی من
سر سام آور شده است.
در فکر برنامه ریزی لبخندی برای لب هایم هستم
تردیدی در دسترس نیست
چشمانم
قربانی چشم انداز کرکس ها شده است.

در انباشت صخره های وهم
تکرار نقشها و لکه ها و رنگهای خورشید
برسنگ های نامتعارف میل
یخ زده است.
در توهم مشکوک ِ خرابه ها
خرده های پرواز از بال کبوتر
بر روی درهای بسته می نشیند.

ماه نیمه تمامی
که در خواب هایم دلنشین شده
شبهای رودخانه را معروف کرده است.
وقت طلوعی دوباره است...

هژبر


از چاقوهایتان خوب نگهداری کنید
آینده
پشت جسدهائی است 
که زیتون می کاشتند.

دنیا میدان شارلاتان هاست
کودکی بس است
مرد شو...



درختان
بی پیغمبر سبز می شوند
و حرکت در امواج ِ باد می رود.

از غنای ریشه ها
قفسه ی سینه ام از اعتماد بنفس پر شده است
جادوی درختان ِ سبزم

خاک اندیشه ام
دانه ها را آغاز کرده است
در لابلای لهجه ی برگ ها
در جستجوی موسیقی ِ خود هستم.

بر شاخ شاخِ ِخیالم
کلمه ها ورم کرده اند
وقت بازیست
قلمی بیاور...


هژبر


قلب من
دو نیم شده است
نیمی ترسهایم 
نیمی وحشت جهان

چیزی برای عاشق شدن نمانده 
حرف هایم همه دروغ است...


هژبر