۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه


- برگهای امید -


با این چند قطعه سنگی که
افتاده اینور
افتاده آنور
نمی توانی برای خودت اعتباری دست و پا کنی
زیپت را باز کن و بشاش
بر سنگ
سنگ
این تاریخ
که باران فراموشی هم
خیانت اجدادمان را نمی شوید.
با این چند عکس
از مورچه های دربند هم
انقلابی نمی شوی
و
این دخترکان شوربختِ
سرگردان
بی هدف
در کوچه های اینور
کوچه های آنور
هم با چند تار مویی که از لای روسریشان
رها کرده ان
خیابانهای تاریخ را آشفته نمی کنند.
دستی به شیشه ات بکش
پشت نرده های فلزی
آسمان در پنجره همسایه
هنوز آبی است

سرت را بیرون نبر
خبری نیست

برکهای امید
بر شانه های شب
عفونت کرده اند
سیگاری روشن کن
پُکی به روزهایت بزن
چقدر تنهایی.
هژبر- لاهه