۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

- مرغ باغ لورسو -

به رضا سقائی

پرده یانه به کشید
تا کس نینه
مرغ باغ لورسوِدلش چی خینه

نشسه وولوحُشکش
یادخوش دایه دایه
ده چشش یه آسمونی وستاره که غمینه

اوکه گت برارونش
هزارهزارن
تو بین که عاقبت بی کس نشینه

موتورچی یواش برو
ده سرکیچه ش
حال روزبی کسی شهِ کس نینه

دالکه ش دوهارمیا
وارنگِ زرد ش
میکه ناله وزنه وه سر و سینه

خه ورشه بوریتو
سی ها لوانش
تا بینن بی براری آخرش چنینه

اسبی کوبکش خجالت
آسمو بوتیکه تیکه
کی دیه افتو چنی دلتنگ نشینه

آگوست 2010
روتردام



- در تنهائی -

(به مریم هوله)

گفتی جهان را تمام شده بدانم؟
چه می گوئی! ملکه ی فریادها؟
 جهان
مارا تمام شده می داند.
ما
فراموش شده ایم
در انحنای زرد و پُراز تشویش
این حیات.
و خسته
از تنفس سرد این کوچه های خاکستری
با پیراهنی که از آن ما نیست
نفس می کشیم هنوز
بی بودن

و در روزهای کهنه ی تاریخی
که می رود بی ما
نگاه می کنیم تب آلوده
که زندانبان شهر
هر روز
سر متعفن باطوم اش را
با پیراهن مادری مان پاک می کند.

و ما هنوز
در پی نگاهی می گردیم
که ببیندمان
که هستیم
و نفس می کشیم
که هستیم
و نفس می کشیم
در تنهایی.
لاهه - فوریه٠٧

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه


- بوی سیب-


سیب تمامی گناهان مان را
                   به گردن گرفت
 و هماغوشی
         داروی بردباری مان شد
                 تا ادامه یابیم دراین
                 پیچ و تاب بی نهایت

و من
گاز می زنم هنوز
دهانی را
که از بوی سیب اشباء است

هژبر
ژانویه ٠٨

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه


- در ا نتهای پاک-

در انتهای پاک افق
پرهای مَخلی صبح
آشفتگی مسافران را شانه خواهد کرد
و کودکی
درکوچه های شوق
خواهد دوید.
و
یاد ماه
در شب های حوض
خواهد خندید.
و من
دراندیشه ی درخت
آب خواهم شد.

تا بار دیگر
درغربت دیوارها
آمدن پرستوها را نقاشی کنم.



هژبر

اکتبر۰۸روتردام



۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه


- نشانه -

غارت برگ
بدست باد
و لحظه های زرد
با یاد تو
در افق خیس صبحی که تو خواهی آورد
لای گرمترین سنگ بهار
شقایقی را نشانه کرده ام.



هژبر
روتردام



- وقت آمدن -


سیاهی شب را می زدایم
نارنجی صبحگاهش را
توبیار

زمستان این کوچه های سرد را
آب می کنم برگونه
وقت آمدن پرستوهایش

را توبیار

کاشته ام دردل نهالی
برای وصل
وقت آمدن،برگ و بارش
 راتوبیار
ساخته ام در خیال خانه ای
برای دوست
وقت آمدن
پنجره های بازش را
توبیار

هژبر

زانویه ٠٨