۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه


- قارچ های غربت -
با شیونی هزار ساله بر گونه هایم
اندک
اندک
نیست می شوم
زیر سایه ی مسموم
این قارچ های غربت
که می رویند
از آسمانی که تقسیم اش کرده اند
و دیگر، آبی نیست


ماه
از پس پنجره ای که از آن من نیست
می خندد
دشمنانه
به صندوقچه ی مادرم
که پُر از صدای شکستن است

فکر من پُر می شود از زمین
زمینی که از آن من باشد
زمینی که از آن من بود
زمینی که باید مال من باشد
زمینی که که خیالم در آن
بازی کند
و زمینی که رد پاهایم برآن بماند
برای همیشه
و تا عشق هست


نمی خواهم که نیست شوم
زیر سایه ی مسموم
این قارچ های غربت.

هژبر- روتردام

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه


- ای ایران -
« سویچ ماشین کو؟
« اونهاش رو تلویزیونه.»
« می خوای بری؟
«آره.»
« مگه صبونه نمی خوری؟
« نه. ببین زهرا اگه این یاروا زنگ زدن به این دختره بگو لب و لوچه شو جمع کنه و یه وخ حرف مُف نزنه وا. ازین پسره گُرگ ترگیرمون نمی آد.»
«باشه. هر چه خدا بخواد.»
«خیلی خوب ما رفتیم.»
دررا به هم کوبید و تِلپ تِلپ تِلپ ازپله هاپایین رفت. صدای قدم های سنگین اش توی راه پله پیچید. وارد پارکینگ که شد، دکمه ی دزدگیرماشین را زد. فیت فیت. چراغهای رهنما به علامت باز شدن درها خاموش و روشن شدند. در را بازکرد وکیف دستی اش را روی صندلی بغلی اش پرت کرد و سوار شد. درحالی که سویچ ماشین را در استارت می چرخاند توی آینه به خودش نگاهی کرد.
فورفورفورررر. هانگ، هانگ. شیشه را پایین داد و سرش را کمی بیرون آورد:
شهناز؟ شهناز؟ بیا این درحیاطو ببند.»
بیب بیب. وارد خیابان شد و به سمت راست پیچید. ای ایران این مرزپُرگهر، ای خاکت... «الو. الوو؟ بله؟بفریاین؟ نوکرم آی مهندس شما خوبین؟ آره اتفاقن همین سرصبونه زنگ زد. به اش گفتم که بیاد خدمتتون.»
« هاوو چه خبره َمشتی؟ انگاردنبالت کردن. »
«ببخشید با شما نبودم. یارو عینهو اسب رم کرده پرید جلوی ماشین. خوب می گفتی آی مهندس؟
«آره حتمن. نه، نه بابا از اون مدرک خریده ها نیس. به سر جدت مدرکش واقعیه. بابا مهندسه. آره ُپل مورخونده. پدرخدا بیامرزشم معمار بود. آره پل مورخونده.»
« چی؟ پلیمر؟
«آره همینه. حالا ما به زبون خودمونی گفتیم دیگه. چطورکارش تو راسته شما نیس؟.
« مگه شما تو کار ساخت و ساز نیستین؟.
«اینم ُپل سازی خونده. حالا یه کاریش بکنین دیگه آی مهندس. دستشو بن کنید، یه جورایی اونجا بپلکه. ما به مادرش قول دادیم. نه، ضعیفه دو تومن بیشتر نمی تونه جورکنه. حالایه کاری دستش بدین آی مهندس.»
«دِکی لعنتیا عینهو جن سرهرخیابون پیداشون می شه.»
«نه، نه، پلیس گرفتم. به ات زنگ می زنم. باشه خدافظ.»
دوبله توقف کرد. ماشین را خاموش کرد و پیاده شد و به طرف پلیس که حالا چندین متر عقب تر ایستاده بود رفت.
« سلام سرکار. »
«می دونم درست نیس. دخترم بود. مادرش غش کرده و بردنش امام خمینی.»
«نه وا.. همرام نیس. با عجله پریدم تو ماشین.»
« چی؟.
«کارت ماشینم همرام نیس متأسفانه.»
«حالا این دفه روصرف نظرکنین جناب سروان. به جون سرکارنباشه به سرجدم اصن تو ماشین تلفن ملفن .. حالا خودتون جریمه مون کنین سرکار بریم به این ضعیفه برسیم.»
«نه خدا سرشادته، گفتم که هیچ کاغذی همرام نیس. من فقط از این رنگی ها دارم.»
« بفرماین قابل شما رو نداره.»
« قربون شما، عزت زیاد.»
«ای کوفتت بشه بی معرفت مفخور.»
فوررفورررر، هانگ، هانگ، بیب، بیب. برو دیگه سربُرج! بکِش کنار ما رد شیم دیگه زگیل.
ای ایران ای مرز..
«بله. تو هنوز نرفتی؟.
«منتظرته پسر. ببینم مگه تو پُل سازی نخوندی؟.
«می گف راسته ی کار اونا نیس. ما رو ضایه کردی پسر.»
«چی؟.
«آره منم همینوگفتم ُپلمور. آره اونم گفت ُپلیمِر. حالا این پلیمِر چی هس؟. «چی؟.
«خوب تو اول منو حالی می کردی مَشتی. حالاخیالی نیس برو پیشش و نتیجه رو به من خبر بده. منتطرم. خدا فظ.»
سرعتش را بیشترکرد و وارد اتوبان شد. بیب بییییییب.
ای به گور ننه ت. انگارمریض اورژانسی داره.
8832 45 02
بلیللل. بیلیلللل. بیلیللل .بیلیللل... ای خبر مرگت چرا ور نمی داره. بیلیللل...
«باز حتمن این دختره... بر پدر اون کسی که این انترنتو درست کرد لعنت.»
« نیگاه اون خره رونیگاه کن. چراغ راهنماش روشنه. بیب بیب.
«چراغ راهنمات. روشنه. آره روشنه.. دِکی بیا و خوبی کن! بی معرفت بیلاخ می کشه!
پیچ رادیو را چرخاند:
...شنوندگان عزیز پای صحبت خانم صدیقه...درات غیرنفتی به نسبت سال گذشته رشد چهار و دودرصدی... ان الرئيسَ الأميركي جورج بوش سيستقبلُ زعيمَ 'المجلس الاعلى للثورة الاسلامية في ال... خفه شو. اصن نخواستیم.
... منم اون تک درختی هی هی هی، که در کامهِ توفان نشسته، همه شاخه هایه وجوووده هه هه م زخشمه طبیعت شکسته...
بیب بیب.« چند؟.
«برو بینم! فکر می کنه جنیفر لوپزه.»
بیب بیب. «چند؟.
«چی؟.
کنار اتوبان ایستاد. فورررفوررر دنده عقب.
«بیا بالا زودباش دیگه.»
« درو خوب نبستی. دوباره ببندش.»
خوب چندگفتی؟
«چی؟!! ده تومن؟!
ترمزکرد.« برو پائین. بروپائین بابا نخواستیم. اون یکی از تو جوونتربود، میگفت پَنش تومن.»
« نمی خواد، بروپائین.»
«یعنی چی دیگه سوار شدی؟ برو پائین نمی خوام خانم زورکه نیس؟
« من با بچه ات چکار دارم. برو پائین نمی خوام.»
« خرج می دی که می دی، من که ننداختم شون ! منم ده نفرو خرج می دم خانم. خدا جای دیگه روزی تو بده.»
«چی؟.
«زیاد که دور نشدی. پیاده برگرد. تازه برا توچه توفیری می کنه؟ ازحُجره ات که دور نشدی. همین جا وایسا کاسبی تو بکن.»
«خانم من که نمی تونم این همه راه رو دنده عقب برگردم. لااله الاالله! عجب بُزی آوردیم ما!
«نه من از اونور نمی رم. مسیرم جای دیگه اس.»
« چی؟.
«اما سر اولین خیابون می پری پائین ها؟ باشه؟.
ای ایران ای مرز پُرگهر... «بله؟
« شما کجائین؟»
« چرا این خطو اشغال می کنین؟ باز این دختره چشم مارو دور دید و دووید پشت اون کامپیوتر؟ چند دفعه بگم این دختره حق نداره ...»
«چی؟.
«خوب چی گفتن؟ کی میان؟.
« پسره رو ولش کن مادره چی گفت؟.
«خوب؟ خوب؟ می گفتی راضیه.»
« چی؟.
«غلط می کنه راضی نباشه. حالا من خودم شب میام به اشون زنگ می زنم.» «باشه.»
« نه، سری بزنم باغ و ازاونجا میرم بنگاه.»
« باشه می دم اسی بگیره. خدا فظ.»
«عجب دور و زمونه ای شده بخدا! دختره پر رو.»
«چیه خانم چرا اینطوری به ما ذل زدی؟.
«خوب که چی؟.
« می خواستی بااین سن وسال مون عزب باشیم؟.
«آره شونزده ساله شه. چطور؟ چی؟.
« اون باید به حرف پدرش گوش کنه خانم.»
«غلط کرده. ُصب تا شب مث سگ جون نمی کنم که جلو روم وایسه و برام تعین تکلیف کنه و پیش مردم سکه یه پولمون کنه. خواستگار براش پیدا کردم هاااا موووچ عینهو تام کروز. عمرن از او خوش تپپ تره. پولدار، زرنگ، نه ازاین جوونای پَخمه و صدتا سی شی، که صب تا شب ولیوونن دنبال کراک و ِشیشه و چه می دونم ازین زهرمارا... حالا داره برا من ناز می کنه.»
«می دونی خانم خدا سر شادته همین دوماه پیش، کلی دادم دماغشو عمل کرده. چند ماه یه بارموبیل جدید از من می خواد. فقط لباسای مارکدار می خواد. به هر سازی می گه می رقصیم دیگه باید چکارش کنم؟.
882104564.
« الووو. سلام مهدی، اسی هس؟.
«گوشی رو به اش بده.»
« الوو، اسی، اون پرایدو شستی؟.
« امروز میان ببننش ها.»
« کجا پارکش کردی؟.
نه پارکش کن جلو ویترین.»
« ببین چی می گم اسی، کارِت تموم شد با یه پیک برو ناصر خسرو پیش همون یاروگنده لکه وداروی اون دفه ای رو بگیر و بیار.»
« نه، اول میرم باغ، بعدازظهری میام بنگاه.»
«آره. ببین، به اش بگو از اون اصلی ها بده ها. بگو برا منه. زود برگردی ها. خدافظ.»
«بازچی شده؟.
« تورو خدا ببین، اینم وضع اتوبانای ما. هراشگولی ازپشت کوه اومده و ذرتی وامی گرفته و قارقارکی انداخته زیر پاش. حالا فکر می کنی اینا همه دارن میرن سرکار؟ عُمرن نه. همین طوری توخیابونا دورمی زنن و قارقارکاشونو به رخ هم می کشن. نیگاه کن چه وضعیه! نخیرگیرافتادیم حسابی.
« هی دادش، بازچی شده؟.
«چی؟.
«خوب چرا راه رو بستن؟ خوب ورش دارن دیگه.»
«نمی دونم این ملت ُپل قحتیه که میان اینجا و خودشونو می اندازن پائین. اینهمه کوه، اینهمه بلندی، اینهمه برج. آخه اونم وسط اتوبان! نیگاه کن این خلق الناسو، چرا دیگه پیاده می شن! چی رو می خوان ببینن! انگارتا حالا ندیدن!
خانم بیا ما که دیگه ِتلِپ شدیم تا شب، اینو بگیر و برو به کارات برس. خرِ ما از کُرگی دم نداشت.»
« ندارم خانم! بسته دیگه جونم. چه خبره؟ آش نخورده و دهن...»
«اگه نمی خوای بده من و بشین تا...»
«آخه خانم گناه که نکردیم. با این پول تا اونجا چهاردفه می تونی بری و برگردی.»
وقت چی؟»
« پس ما سیم کارتمون صلواتیه؟.
« بروخانم، بروخدا جای دیگه روزیتو بده.»
« چرا پرتشون می کنی؟.
«بسلامت.»
«یواش! دروشکستی! بی ام و اس ها.»
« خیال کرده مارگارت تاچره! وقتم تلف شده، وقتم تلف شده!
ای ایران ای مرز پر...«بله. بفرمائین؟ الووو؟ تویی منیژه؟چی شده؟ بلند ترحرف بزن بابا نمی شنوم. صدای آژیر پلیسا نمی ذارن. خوب رد شدن حالا بگو، خوب؟
« نه سرما نخوردم. یه کم صدام گرفته.»
«آره. کی؟ مسعود؟.
« خارج کجا؟.
« که چکارکنه؟. مگه تو مملکت خودمون دانشگاه قحتیه که می خواد بره خارج؟
«خوب چی گف؟.
« کی میگه؟
« به اش می گفتی اونای که رفتن، دارن برمی گردن. کنکور منکور همه بهانه س آبجی. به اش بگو اگه اون درس خون باشه، من با یک سوم اون پولی که می خواد خرج رفتنش کنه، همین جا بی کنکور میذارمش سرکلاس. کجاشو من دیگه نمی دونم. تو اول اونو راضی کن تا ببینم کجا ارزونتره. نه تهران مایه ش زیاده. شاید اراک. چه می دونم شایدم آمل. باشه. باهاش صحبت کن. اصن یه سربفرستش پیش خودم باهاش صحبت کنم. حتمن. باشه خیالت راحت باشه آبجی. باشه خدافظ.
ای ایران ای مرز....« بله؟.
«خوب چکار کردی؟.
«نتیجه رو بگو چی گف؟.
«خیالی نیس کس دیگه می شناسم خیلی خرش میره. ببینم تو واقعن مکانیک خوندی؟چی دیفرانسیل؟ یعنی از ماشین پاشین چیزی حالیته؟
«آره؟ خوبه قطع کن، یه ساعت دیگه بامن تماس بگیر. باشه خدا حافظ.
0912345602
«سلام حاجی عزیز.»
«تقبل الله.»
« ممنونم. التماس دعاحاجی. خانواده محترم خوبن؟.
«ماهم خوبیم، به لطف شما. رضای حق باشه. می گم حاجی زنگ زدم گفتم ببینم افتخار میدین افطارخدمت باشیم؟.
« خواهش می کنم قربان، فردا چی؟.
«خوب پس جمعه چطوره؟.
«واقعن؟.
« تعارف می کنین حاجی؟.
«آرزوداشتیم به خدا یه افطاری رو درخدمت تون باشیم.
« انشااله. انشااله. پس دیگه قول حاجی؟.
حتمن، سلامتی می رسونم. راستی حاجی یه بنده خدایی هس که مستحق توجه حضرتعالیه. وا... چطوری بگم؟ الان یه سالی می شه دانشگاشو تموم کرده. تنها فرزند هم هس. حیونکی دنبال کار می گرده. خیلی روحیه اش پس افتاده.»
«نه هنوز عزبه.»
«گفتم شاید یه جوری بتونین دستشو پیش خودتون بن کنین. ثواب داره بخدا حاجی. محض رضای خدا هم که شده یه فکری به حالش بکنین.»
«آره مهندسه، دیفرانسیل خونده.»
« ممنونم.»
«آره، یه دو سه تومنی می تونه جورکنه.»
«نه وا... حاجی بیشتر نمی تونه.»
«زنده باشی حاجی، خدا سایه شما رو از سر ما کم نکنه.»
«چَشم حاجی، باشه حتمن. التماس دعا. در پناه حق.»
09124321344
... بووووق، بوووق ... الووو. کجای الان؟
« ببین با طرف صحبت کردم.»
« نه بابا من به اش می گم حاجی. گوش کن حالا ببین چی می گم، دوشنبه یه ُتک پا بیا بنگاه تا به ات بگم که چکارکنی.»
«آره ردیفه. نه، نه باباخیالت تخت.
« مَشتی مارو دس کم گرفتی؟.
«باشه جونم.»
«خواهش می کنم. فقط سعی کن حتمن بیای ها.»
«ببین میگم اون ریشتم یه کمی بذار بیاد. اون فوکولتو هم کمی کوتاش کن خوبیت نداره.»
« نه، خدافظ.»
هژبر

روتردام - نوامبر٠٦