۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

- حکا یت ا یرا نی و خد ا -




یک روز خدا به یک اروپایی گفت:
- چه می خواهی بهت بدهم.
" اروپائی گفت:
- یک تن سالم و یک عقل درست و حسابی.
خدا بهش داد.
سراغ یک عرب رفت و گفت:
- تو چه می خواهی بهت بدهم؟
عرب گفت:
- چهارتا زن خوشگل. که فقط پسر بزایند.
خدا بهش داد.
سراغ یک ایرانی رفت و پرسید:
- تو چه می خواهی بهت بدهم.
ایرانی گفت:
- هیچی. من ده هزار گوسفند دارم دیگر چیزی نمی خواهم.
خدا گفت:
- میدانم. اما بالاخره من خدا هستم و هر چه در دلت هست برایت برآورده می کنم.
ایرانی گفت:
- خوب حالا که اینطور است می گویم.
گفت:
- ببین در این شهر یک ایرانی دیگر هست که فقط یک بز دارد، آن یک بزش را هم بکش.

هیچ نظری موجود نیست: