۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

- به بهار -

تو می آیی
تا آغاز کنی
شروع دیگری را
در نا تمامیِ این همه آغاز
که در دست ها یمان شکسته اند।

تو می آیی
با دامنی از شقا یق و شبد ری
که فراموش شده بود
بر پو ست طاق های شیون

تو می آیی و من
هنوز
در حجم سو سن
تمام نشده ام
و پرستوها هنوز
در سفر ند।

تو می آیی
تا بار دیگر
در نم های این شب دراز
بیا فشا نی زلف های سبز رویش را
در ذهن انجماد.

تو می آیی
تا در خم دلتنگی کوچه
بخوانی بار د یگر
عطر یا س را
بر خراش این پنجره ها ی یخی

تو می آیی
تا با ر د یگر سنگها
در بوی با بو نه
تکرار شو ند
و من در نگاه آفتا ب
بی تا بی ام را
دو باره مزه کنم।

تو می آیی
و من در ا ند یشه
که آیا صبح
لاله باز داغدار خواهد ماند؟



هژبرمیرتیموری
اول فروردین ٨٨
روتردام

هیچ نظری موجود نیست: