۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

- در سکوت دشت -

چناری پیر به شانه ی تپه تکیه داده بود. درآسمان دور، عقابی سرسخت لای ابرها به دنبال آفتاب می گشت و باد زلف های گندمزارها را شانه می کرد. درشیب سبز تپه بابونه های تازه میرقصیدند. و درهمسایگی سنگی خیس، بچه ی مارمولکی بوی سبزه ها را مزه می کرد.

درفاصله ی تپه و دشت، تکه ابری داشت خودش را ازهجوم سایه ها میرهاند. کلاغی تنها ناله ای کشید و باد پژواک صدایش را برسنگها کوبید. لاله ای وحشی از لای دوسنگ سرک کشید. بچه ی مارمولک جستی زد.کلاغ برخاست و برشانه چنار نشست، به دور دست نگریست، تا چشم کار می کرد سکوت بود.

آفتاب که ازلای ابرها بیرون آمد. چنارخمیازه ای کشید. کلاغ خودش راجابجا کرد. مارمولک به مگسی که در سرخی لاله غرق شده بود خیره شد وکلاغ خیره به او.

پشت نیزه های آفتاب عقاب به سوی زمین آمد. صدای شیطنت بره ای بازیگوش سکوت دشت را شکست. پسرک چوپانی آواز قناری برلب می آمد. کلاغ حواسش را جمع کرد. مارمولک ساقه لاله را چنگ زد و مگس را با نوک زبان شکار کرد. کلاغ خیز برداشت و مارمولک را به منقار گرفت. عقاب شیرجه ای زد و کلاغ را با خود برد.

پسرک چوپان با احتیاط تیر وکمانش را ازگردن گرفت و ازپشت سنگ خیس سینه عقاب را نشانه گرفت. تیر که رها شد عفاب بر زمین افتاد.

چنار سری تکان داد وآفتاب پشت ابرها رفت. باد هم چنان زلف های گندمزار را شانه میکرد. پسرک چوپان شیطنت بره ها را با خودش برد.کلاغی تنها ناله ای کشید. باد پژواک صدایش را بر سنگها کوبید. به دور دست نگریست تا چشم کار می کرد سکوت بود.

هژبر
روتردام

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بهترینم منتظرتماست هستم (همیشه جاری)

امير خزايي گفت...

سلام عمو جان خوبي اميرم پسر داش عباست
هر روز شعر هاي قشنگت و مي خونم خيلي دلم برات تنگ شده من افتخار ميكنم كه عموي خوب و هنر مندي دارم راستي عمو جان منم 5 ماهي هست كه ساقه ام در خاك غربت ريشه كرده.ولي عمو جان قبول داري شعر هاي غربت رنگي ديگه دارن؟؟
وقتي تو غربت پشت پنجره ايكه ايستاده ايي و نگاهت را به
آسمان كه در حال باريدن برف است خيره مي شوي يكدفعه تو را به ياد آنروز ها كه مادر در حال آش (نوژي آو) درست كردن و پدر با ليوان بزرگش در حال چاي نوشيدن كه يكدفعه صداي گرم مادرافكارت را مي شكند بچه ها بيايد سر سفره ...
عمو جان چقدر دلتنگ اين لحظه ام