۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

- مسافر-
به آنجا که رسیدی
سبزه خواهد خندید
و اقاقی دیگر تنها نیست

وباران یک دیدار
خستگی راهت را خواهد شست

و در پنجره شب هایت
نمناکترین ماه را
خواهی داشت

و اگر صبح
آفتاب در آمد
مهتاب را از یاد نبر

هژبر
‏2010‏/11‏/17

۳ نظر:

مجله سینمایی هفت گفت...

سلام هژبر عزیز
برای اولین بار بعد از سالها قلم زیبایت را زمانی که برای قاسم چوپان در دست نوشته های فضول کوهدشتی ( کوهدشت سیتی ) خواندم بسیار خوشحال شدم و امروز هم با دیدن وبلاگ شما

سعبد قاسمی
باز هم بمن سر بزن
http://www.filmsazan7.ir/
مجله سینمایی هفت

کوهدشت سیتی
http://ghotel.blogfa.com/

ناشناس گفت...

سلام مير بزرگ؛
خوشحالم فرصتي دست داد تا بشنومت.
آخرين باري كه ديدمت، روي پله هاي خانه مان داشتي با مادرم خداحافظي مي كردي!
و من هم يك جلد از كتاب هاي دكتر شريعتي بهتون داده بودم تا سرسري نگاهي بندازي... در همون حالت با مداد، طرحي از دكتر برايم كشيدي كه هنوز در كتابخانه و در دلم سبز است...
اميدوارم روزي دوباره ببينمت.
واينكه توو پيوندهاي من هستي و اگه افتخار بدي باشم،ممنون ميشم...
به آنجا که رسیدی
سبزه خواهد خندید
و اقاقی دیگر تنها نیست

ناشناس گفت...

زیبا بود،بسیارزیبا،اما دست نیافتنی!!!
کدام سبزه؟کدام باران ؟دوست من!!!