۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه




نگاهت
خواناترین متنی است
که پر از انفجار معانی است
عجبا
که با هر زبانی می نویسم ات
انتهایی ندارد
این بازی هایم...

نگاهم کن
تا متن هستی را بار دیگر بچینم....

............................

هیچ مگسی
در اندیشه فتح ابرها نیست
و گنجشک
عقاب را سر مشق نمی کند
کلاغ میداند که
بالاترین رنگها را دارد
و هیچ لاک پشتی
به آهو حسادت نمی کند
مورچه هم
به گردی زمین فکر نمی کند

کوه از مرگ نمی ترسد
وهیچ سنگی
به فکر سفر نمی افتد

باغ
بهار را باور دارد
و درخت
درپائیز ناامید نمی شود
و شقایق
با هم بودن را خوب می داند
پروانه
مالکیت هیچ گلی را نمی خواهد

رودخانه مقصدش را
می شناسد
و ماه میداند که
آسمان مال دیگران هم هست
و زمین
در رویاندن
زشت و زیبا نمی کند.

.....................
نه
در این خانه چراغی نمی سوزد
هنر سالهاست
که درتنگی دارهایتان خفه شده است. 

طنابت را سفت نبند
گلوئی برای فریاد نیست
و این باغ زمستانی
خالی از قناری است
البرز هم با گرد و خاکتان کنار آمده است
حتا صرفه هم نمی کند.

در تاریخی که تکان نمی خورد
بر دار کن برادرم را
تا تکانی ببینیم.



هژبر

.......................

هنوز
تاب می خورد کودکی هایم
در قیل و قال 
این کوچه های بی درخت
و پای برهنه
می پرد خیال 
از هق هق
این دیوارهای فرسوده

بازی تمام نشده
هنور 
تابم می دهد زندگی
میان آدمها...


هژبر


............................................



نه هیچ کس 
خواندن روزنامه ای
را خواب نمی بیند
و
درنم تراسی نشستن
پاها را در امتداد خیابان 
درازکردن و
نوشیدن قهوه ای تلخ
اتفاق ساده ایست

درحوصله ی ابری که می گذرد
سیگاری گیراندن
و پکی به آسمان زدن
دیگر رؤیا نیست

نه
هیچ بعداظهری
با تو تمام نمی شود
باز به خوابم بیا.


............................

در دنیای من
نمی دانند مسابقه چیست
و کسی برنده نمی شود

و جام ها را
می شکنیم هر شب
تکه
تکه
در رقص هایمان


هژبر

هیچ نظری موجود نیست: