۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه


- وقت آمدن -


سیاهی شب را می زدایم
نارنجی صبحگاهش را
توبیار

زمستان این کوچه های سرد را
آب می کنم برگونه
وقت آمدن پرستوهایش

را توبیار

کاشته ام دردل نهالی
برای وصل
وقت آمدن،برگ و بارش
 راتوبیار
ساخته ام در خیال خانه ای
برای دوست
وقت آمدن
پنجره های بازش را
توبیار

هژبر

زانویه ٠٨

۲ نظر:

حشمت اله آزادبخت گفت...

سلام.اگه به خاطر بیاورید چند سال همسایه بودیم.محله ی دکان مش عزیزبگ...
البته بنده کوچیک بودم وبا آریورفیقی گرم و کودکانه ای داشتم.چند سال هم در نشریه ی سیمره مطالب و شعرهایتان را چاپ کردم.وامروز خوشحالم که در دنیای مجازی چهره ی حقیقی شما رو می بینم.به هر حال خوشحال می شم سری به وبلاگم بزنید.

هژبر گفت...

ممنونم رفيق روزهای خوب
به وبلاگتان خواهم آمدتادرلجظه های شیرین کودکی وآن کوچه خاکی با همه شیطنت هایش خیس عرق شوم
با مهر
هژبر