۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه


- در تنهائی -

(به مریم هوله)

گفتی جهان را تمام شده بدانم؟
چه می گوئی! ملکه ی فریادها؟
 جهان
مارا تمام شده می داند.
ما
فراموش شده ایم
در انحنای زرد و پُراز تشویش
این حیات.
و خسته
از تنفس سرد این کوچه های خاکستری
با پیراهنی که از آن ما نیست
نفس می کشیم هنوز
بی بودن

و در روزهای کهنه ی تاریخی
که می رود بی ما
نگاه می کنیم تب آلوده
که زندانبان شهر
هر روز
سر متعفن باطوم اش را
با پیراهن مادری مان پاک می کند.

و ما هنوز
در پی نگاهی می گردیم
که ببیندمان
که هستیم
و نفس می کشیم
که هستیم
و نفس می کشیم
در تنهایی.
لاهه - فوریه٠٧

هیچ نظری موجود نیست: