۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه


گروتسک ( 11)


شب درمقداری آب 
رسوب می کند
در مسیر ِ مسدود رؤیاها
زندگی، کودک وار سرگرم می شود.

در التهاب ِ کویر
صدای جیر جیرک ِ سقوط
از موج های ماه
افزایش می یابد
و درمرکز ِ آویزان ِ تاریکی
مردی سفید متولد می شود.
در تن ِ ساده ی دود
آگاهی، ازحضور ِ خدا در رفتن عقب افتاده است
و همسایه خود را منعکس نمی کند.
نگاه کن
اختری خام زمزمه می کند
و در دامن ِ شاهزاده ی کاروان ها
امواج دریاها ته نشین می شوند
و در انتهائی ترین آغوش ِ غروب
خیالی مهاجر خمیازه می کشد
قلب لالائی هنوز بیدار است.

درقوز اقیانوس ِ سکوت
افق تخریب شده است
و درسیاهرگ های زمین
جهان کم آمده.

در صبح شکسته ی نور
شاخه ای از شب
بر گهواره ی کودکی
سایه انداخته است.

لحظه ها درعمق حرکت می کنند
و تو از تخریب غول های ناب
به من می رسی.


هژبر

هیچ نظری موجود نیست: