تمام سیمهای بدنم
در نقطه ی نگاهت بهم میرسند
و ماه روشن می شود.
احتمال اینکه ماه دیوانه باشد کم است.
تمام فکرم
از شراب ِ لبانت متورم شده است
رؤیاهایم در انتظار کامی
هرشب
در نزدیکی قلب تو پرسه میزند.
هیج کس به اندازه ضعیفان
وقت خویش را هدر نداده است.
آه، من و دود
خاکستر این همه خیال
هنوز گرم است...
هژبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر