۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه


می گفتندکافر است..

بعضی ها می گفتند دیوانه است. پرت و پلا می گوید، کافر است، عقلش سرجایش نیست. می گفتند توی خانه با شورت می نشیند. ملاحظه زنها و بچه ها را نمی کند. هر چه به دهنش می آید می گوید. ماه رمضان و عاشورا عرق می خورد و موسیقی گوش می کند.
روز عیدِ قربان دیوانه ها و گدا های شهر را توی خانه اش جمع می کند و برایشان مجلس عیش و نوش بر پا می کند به آنها ویسکی می دهد. تمام روز را تا نیمه شب با آنها می رقصد.
بهش می گفتند زندگی ات را بکن، با شاه و سیاست چکار داری. فلسطین و اسرائیل به ما چه. هوشی مین اصلن چه خریه؟ مائو کیه؟ بعضی در سکوت بهش می خندیدند. همسایه ای می پرسید این گاندی که میگی چکاره است؟ نیچه اهل کدام قبیله یا فامیل است؟ دکارت یعنی چی؟ اسم شوپن هاوور را که می آورد خنده شان می گرفت. از قادسیه می گفت، ازحجاج و از رستم فرخزاد. ازتعفن جکومت صفوی از خیانت سلمان فارسی می گفت از دهها زن امام حسن از عایشه نه ساله . زبانم لال می گفت محمد ... بهش اعترض می کردند: استغرالله چرا کفر می گوئی مَرد؟ دین ات کجا رفته؟
روز بعد که برای خواندن یا نوشتن نامه هایشان پیش اش می آمدند. وارد که میشدند: سلام می کردند.
سرش را تکان میداد و در جواب می گفت : درود
درحالی که دسته قوری شکسته اش رامی گرفت تا برایشان چای بریزد،.از آریو برزن و بزرجمهر می گفت از طاهر ذوالیمنین از بابک و نادر ، از امیرکبیر، از مصدق و گاه بیتی از فردوسی و خیام را با خودش زمزمه می کرد. روزی دیگر از دمکراسی می گفت. دیگران سرشان را تکان میدادند. از استبداد که می گفت، با تمسخر به هم نگاه می کردند. یکی می پرسید چی چی رالیس؟ برایشان تکرارمیکرد: لببرالیسم. به حالت ترحم نگاهش می کردند. بعد به من که فرزند آن دیوانه بودم.. طفلکی...
چند سال بیشتر نداشتم. سرش را روی رادیو خم کرده بود، گوینده چیزی گفت. سرش را برداشت و با عصبانت توی دستش زد و گفت : بی شرفا کشتن اش. آتش سیگارش روی خایه هایش افتاد.
پرسیدند: کی را کشتن؟
گفت: آلنده را
پرسیدند آلنده چیه حلال گوشت است؟
فقط نگاهشان کرد. سری هم تکان داد و بعد سرش را دوباره روی رادیو خم کرد و سیگار له شده اش را دوباره روی چوب سیگارش زدو تند و تند شروع به پک زدن کرد. به آرامی هم جای آتیش سیگار را می مالید من هم زیر چراغ سوزنی وسط اتاق روی دفترمشقم خم شدم...
ایام محرم می دید که در گل افتاده اند. دسته دسته برسر و سینه شان میزنند. حالا او بود که از پشت پنجره اش می خندید. و نقلِ قولی از لاهوتی را زیر لب زمزمه می کرد. بعد می شنیدم که می گفت درود بر روانت کسروی...
گفت: خفه شود...
بهش می گفتند چرا تو درهیچ مراسم فاتحه ای شرکت نمی کنی. عروسی ها را تمسخر می کنی؟ فقط تبسم می کرد.
ما بچه هایش هم همیشه بهش اعتراض می کردیم که چرا جلوی پای کسی بلند نمی شوی؟. به کسی دست نمی دهی؟ چرا امام جماعت شهر را که می بینی سلام نمیدهی؟ چرا نماز نمی خوانی؟ چرا در مراسم خواستگاری دخترانت شرکت نمی کنی نظرنمیدهی ناسلامتی تو پدرآنها هستی...می گفت: مگه من می خوام ازدواج کنم.
گفتیم عمه مرده، چرا به فاتحه اش نمی روی؟ گفت کیه که نمیره. می گفتیم با این رفتارت اگر فردا بمیری کسی به فاتحه ات نمیاد. می گفت بهتر. اگرهم مردم منو بندازید جلوی سگها آرامش بیشتری می گیرم. می گفتیم تو که به روح اعتقاد نداری. عصبانی میشد می گفت . برو گم شو پدر سوخته...
می گفتیم اینهمه به عربها فحش میدی پس چرا این همه روزو شب ام کلثوم گوش می کنی ومست و سرخوش می شوی. دائم ِ خدا عبدالحلیم حافظ و نجات صغیره گوش می کنی. فقط نگاهم می کرد. گاه هم می خندید...
می گفتیم این همه از کردار نیک و پندار نیک می گوئی رفتارت خودت نیک نیست. می گفت تا نیک را چه بدانی.
می گفتم رفتارت مثل مردم نیست. می گفت چه خوب خوشحالم کردی مُروجک. می گفتم
گاه به بچه ها می مانی. رفتارت قابل پیش بینی نیست. هر لحظه یک جوری هستی. می گفت این که خوبه یک نواخت نباشم.
می گفتم هیچ مردی توی خانه غذا درست نمی کند. لباس پاره ی بچه هایش را نمی دوزد، شبها مثل زنها تا صبح بالای سرشان بیدار نمی ماند. تو حتا اغلب ظرف های خانه را هم می شوئی . اما دوستان من مادرشان همه کارها را می کند. می گفت توهم زن گرفتی بده زنت بشوره.
می گفتم خوب چرا اغلب سر سفره با ما غذا نمی خوری می ذاری همه ی ما که خوردیم و تمام کردیم بعد می خوری. می گفت بعضی وقتها اشتها ندارم شما با غذا خوردن من چکار دارید. می گفتم اخه من می بینم که چیزی از غذا باقی نمی ماند. می گفت . خفه شو...
می گفتیم چرا همیشه به مرحوم پدرت فحش میدهی؟ می گفت جنایتکار بود. پرسیدم چه جنایتی؟ گفت مرا توی این دنیا آورد. می گفتیم مگر کار بدی کرده؟ می گفت تولید نسل جنایت است.
آه پدر پس تو خودت چرا مرتکب چنایت شدی؟


هژبر

هیچ نظری موجود نیست: