۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه




گروتسگ (8)

انسان
تقلیدی مسخره آمیز
از اندام های عشق است.

عَقلم را فریب داده اند
صدها نفر را در ذهنم از بین بردم
تا فقط به تو فکر کنم.

در هندسه ی زمان
استخوان اندیشه ام نرم شده است
برای ایستادن و پای کوبیدن
در مرکز زمین
جان کندن
تنها هنر من است.

زمان، فاجعه است
تیغ ، سخاوتمندانه می بُرد
رگه های خوشباوریم را
با تجارب ِ زمین

زخم پنهان کردنی نیست
روح ِ تشنه ی من 
جرات پریدن را ندارد.
چه فاجعه ایست عطش!

نور در فاصله 
معنی می آفریند .



هژبر

هیچ نظری موجود نیست: