۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه




خیابان 
درتمرکز ِ شهر فشرده تر می شود
و شب 
از اندوه ِ آدمی سیاه تر .
درعمود ِ زمینِ
ماه
در چشمان ِ من برای مدتی گیر می کند ...گرم
و ذهنم در بزرگی ِ جهان شکسته می شود.
برلبهایم
لبخندی در پایان پژمرده شده است.

قلب باغ ها صدمه دیده اند
و آرزوهای بشر
پر از چمن های بیهودگی ست
لذت بردن از گیاه
به خاطرِ رنج ِ از دست دادن است 
و سقوط ِ آبشارهای خام
گریزاز کوه هائی ست که سکوت کرده اند.
صخره ها بوی فرار میدهند.
لرزش گل 
شکوه رقص است در اهتراز بیابانهای خاموش.

خوابهایم با جاده ها درگیر شده اند
و زیر پلک هایم پر از تُفاله ی رویاهای زائدی ست 
که هیچ حقیقتی را تعبیر نکرده اند.

پائیز می نوشند هنوز
شهریور ِ تُرد را از پستانهای انار

بگو
حقوق تنت را در آرام ِ کدام آغوش نوشته اند...


هژبر

هیچ نظری موجود نیست: